یاد آن بوسه که هنگام وداع برلبم شعله حسرت افروخت یاد آن خنده بیرنگ و خموش که سرا پای وجودم را سوخت باز در چهره خاموش خیال خنده زد چشم گناه آموزت باز من ماندم و در غربت دل حسرت بوسه هستی سوزت رفتی ودر دل من ماند بجای عشقی آلوده به نومیدی و درد نگهی گمشده در پرده اشک حسرتی یخ زده در خنده سرد باز من ماندم و یک مشت هوس باز من ماندم و یک مشت امید یاد آن پرتو سوزنده عشق که ز چشمت به دل من تابیده آه اگر باز بسویم آئی دیگر از کف ندهم آسانت ترسم این شعله سوزنده عشق آخر آتش فکند بر جانت باز در خلوت من دست خیال صورت شاد ترا نقش نمود برلبانت هوس مستی ریخت در نگاهت عطش توفان بود
Design By : Pars Skin |